موضوع: "سیاسی"
حضرت آیت الله خامنهای با اشاره به استمرار «سرکوب وحشیانه ملت فلسطین و غصب سرزمینهای آنان و بنای شهرک در
آن ها»، «دستگیریهای گسترده»، «قتل و غارت»، «تلاش برای تغییر چهره و هویت قدس و مسجدالاقصی و دیگر اماکن مقدس
اسلامی و مسیحی در آن» و «سلب حقوق اولیه شهروندان» که با پشتیبانی همهجانبه آمریکا و برخی دولتهای غربی انجام
میشود از نبود عکسالعمل شایسته جهانی در مقابل این جنایت ها اظهار تأسف کردند.
ایشان با اشاره به «رسالت عظیم، الهی و افتخارآمیز ملت فلسطین» در دفاع از قدس و مسجدالاقصی، به مسئله لزوم تداوم
مبارزه پرداختند و خاطرنشان کردند: این ملت، راهی جز این ندارد که با اتکال به پروردگار متعال و اتکاء به توانمندیهای ذاتی
خود، در صدد برآید تا شعله مبارزه را همچنان فروزان نگاه دارد و الحق که تاکنون چنین کردهاند.
حضرت آیتالله خامنهای انتفاضه کنونی در سرزمینهای اشغالی را که برای سومین بار آغاز شده است، مظلومتر از دو انتفاضه
قبل، اما حرکتی درخشان و پر امید ارزیابی کردند و گفتند: به اذن الله خواهید دید که این انتفاضه، مرحله بسیار مهمی از تاریخ
مبارزات را رقم خواهد زد و شکستی دیگر بر رژیم غاصب تحمیل خواهد کرد.
ایشان با اشاره به «روند مرحلهایِ رشد غده سرطانیِ رژیم صهیونیستی» و تبدیل شدن آن به بلای کنونی، درمان آن را نیز
مرحلهای دانستند و افزودند: چند انتفاضه و مقاومتِ پیگیر و مستمر توانسته است اهداف مرحله ای بسیار مهمی را محقق
سازد و همچنان توفنده به پیش میتازد تا دیگر اهداف خود را، تا زمان آزادی کامل فلسطین محقق سازد.
رهبر انقلاب اسلامی در ادامه با اشاره به بار سنگینی که ملت بزرگ فلسطین به تنهایی در مقابله با صهیونیسم جهانی و حامیان
قلدر آن به دوش میکشد، به تبیین اهداف و نتایج طرحهای موسوم به سازش با رژیم صهیونیستی پرداختند و گفتند: ملت
فلسطین، «صبور و بردبار، اما مستحکم و استوار» به تمامی مدعیان، فرصت داده است تا ادعای خود را به محک تجربه
بسپارند.
ادامه دارد…
حضرت آیتالله خامنهای رهبر معظم انقلاب اسلامی صبح امروز در دیدار مسئولان نظام، میهمانان سیامین کنفرانس وحدت اسلامی، سفرای کشورهای اسلامی و قشرهای مختلف مردم تأکید کردند: امروز دو اراده در منطقه در تعارض با یکدیگر قرار گرفته است: «ارادهی وحدت» و «ارادهی تفرقه»؛ و در این اوضاع حساس، «تکیه بر قرآن و تعالیم الهی پیامبر اعظم (صلیاللهعلیهوآلهوسلم)» بهعنوان داروی وحدتبخش، راهحل محنتهای دنیای اسلام است.
رهبر انقلاب اسلامی با تبریک میلاد مسعود حضرت ختمی مرتبت محمد بن عبدالله(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) و ولادت باسعادت امام جعفر صادق (علیهالسلام) افزودند: اهمیت وجود مقدس پیامبر اسلام به حدی است که پروردگار کریم در قرآن مجید بهخاطر دادن این نعمت بیبدیل، بر بشریت منّت میگذارد. حضرت آیتالله خامنهای با استناد به تعبیر قرآنی «رحمةً لِلعالمین»، تعالیم پیامبر اعظم را راهی برای نجات همهی بشریت خواندند و افزودند: دشمنان بشریت و صاحبان زر و زور با این تعالیم سعادتبخش مخالفند و به همین علت، خداوند به پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) دستور میدهد ضمن خودداری از پیروی و سازش با کفار و منافقین، با آنان جهاد کن و بر آنان سخت بگیر.
جهاد با دشمنان اسلام و بشریت، البته به تناسب شرایط مختلف، گاه نظامی، گاه سیاسی و در شرایطی فرهنگی یا حتی علمی است و ملتهای مسلمان بهخصوص مبلغان دینی و جوانان باید با مطالعه و شناخت تعالیم الهی به پیامبر خاتم(صلیاللهعلیهوآلهوسلم)، این مجموعهی حیاتبخش را مورد استفاده قرار دهند. دنیای اسلام، امروز دچار گرفتاریها و رنجهای فراوانی است که «اتحاد، همافزایی، تعاون و عبور از اختلافات مذهبی و فکری در زیر سایهی مشترکات فراوان اسلامی»، راهحل این مشکلات و مصائب است.
شبی که افراد خانواده دور هم جمع شده از احوال هم سخن می گفتیم ناگهان در خانه به صدا درآمد. دختر بزرگم رفت و در را باز کرد و آمد و گفت «مامان! پرویزخان آمده!» دریافتم که برای دستگیری ام آمده اند. شوهرم را به پشت بام فرستادم و گفتم «با تو کاری ندارند، به دنبال من آمده اند، شما بالای سر بچه ها بمانید!» پرویز و سایر مأموران از من خواستند که بدون سر و صدا همراه شان بروم. بچه ها دورم جمع شده بودند و گریه و زاری راه انداختند و داد می زدند «مامان ما را کجا می برید! مامان ما را نبرید!..».
ساواکی ها می خواستند به هر نحوی که شده آنها را ساکت کنند، می گفتند «با مادرتان کاری نداریم، پاسخ چند سؤال را که داد برمی گردانیمش، شما تا شامتان را بخورید، او برمی گردد!» به محض خروج از خانه در کوچه به فرزند یکی از اقوام داماد بزرگم برخوردم و گفتم «برو به فلانی (که از مرتبطین گروه بود) بگو که مرا بردند. مراقب خانه ما باشد»، مأموری متوجه این گفت وگوی کوتاه شد جلو آمد و سرزنشم کرد که «چرا حرف زدی؟» گفتم «او سلام کرد و من جوابش را دادم حرفی با او نزدم» ماشین شان را نشان داد و گفت «زیادی حرف نزن، برو سوار شو!»
مأموری جلوتر از من در صندلی عقب ماشین نشسته بود، دیدم اگر سوار ماشین شوم آن دیگری هم طرف دیگرم خواهد نشست و من میان آن دو قرار می گیرم. گفتم «من بین دو نامحرم نمی نشینم، به جلو می روم شما سه نفر عقب صندلی بنشینید» با اسلحه تهدیدم کردند «برو بالا! مسخره بازی در نیاور… دو تا نامحرم!» گفتم «بکشیدم ولی من بین دو نفر مرد نامحرم نمی نشینم» هر چه می گذشت زمان به نفع شان نبود، بالاخره همان طور که من می خواستم شد.
به نزدیکی های توپخانه (میدان امام خمینی) که رسیدیم، عینک دودی کاملاً ماتی به من دادند، گفتم «من عینکی نیستم» گفتند «عجب دیوانه ای است این…!» خلاصه عینک را به چشمم زدم و حرف های بی ربطی می زدم، تا خودم را بی خبر نشان دهم و گفتم «آقا هر چه زودتر سؤال های مرا بپرسید، باید زود برگردم، بچه هایم هنوز شام نخورده اند، صبح زود باید برای رفتن به مدرسه بلندشان کنم».
به کمیته مشترک رسیدیم، در کمیته فهمیدم ساواک اطلاعات زیادی از من در دست دارد، این که من با این تعداد بچه و مشکلات زیاد زندگی و با وجود زن بودنم دارای ارتباطات و فعالیت های سیاسی گسترده بودم، حساسیت شان را بیشتر برمی انگیخت.
شکنجه ها با سیلی و توهین و به تدریج با شلاق و باتوم و فحاشی جان فرسا شروع شد. چند بار دست و پایم را به صندلی بستند و مهار کردند و کلاهی آهنی یا مسی بر سرم گذاشته و بعد جریان الکتریسیته با ولتاژهای متفاوت به بدنم وارد می کردند که موجب رعشه و تکان های تند پیکرم می شد. شلاق و باتوم، کار متداول و هر روز بود که گاهی به شکل عادی و گاهی حرفه ای صورت می گرفت. در مواقع حرفه ای آنقدر شلاق بر کف پاهایم می زدند که از هوش می رفتم. بعد با پاشیدن آب هوشیارم کرده مجبور می کردند تا راه بروم که پاهایم ورم نکند. دردی که بر وجودم در اثر این کار مستولی می شد، طاقت فرسا و جانکاه بود.
یک بار وقتی در اثر درد ضربات شلاق بیهوش شدم و دوباره چشم باز کردم، خودم را در داخل اتاقی که در آن یک میز و صندلی بود، دیدم. پشتم به شدت درد می کرد و زخم هایم می سوخت. از وحشت و ترس خود را به دیوار چسباندم تا اگر دوباره برای شکنجه آمدند، پشتم از ضربات شلاق درامان بماند؛ از شدت خستگی چشم هایم را نمی توانستم باز کنم، صدای پایی شنیدم. چشم هایم را نیمه باز نگه داشتم، دیدم مأموری وارد شد خدا عذابش را زیاد کند چشم هایم را کاملاً بستم و به خدا توکل کردم.
مدتی ایستاد و رفت، طولی نکشید که دوباره بازگشت و باتومی در دست داشت؛ جلو آمد و مرا کتک زد؛ وحشی و نامتعادل به نظر می آمد، هر چه می پرسید اظهار بی اطلاعی می کردم. اثر باتوم برقی بر روی نقاط حساس بدن از جمله گوش، لب و دهان به قدری دردناک بود که کاملاً بی حس و بی نفس می شدم.
یک مرتبه، مرا بر روی تختی خواباندند و دست ها و پاهایم را از طرفین بستند، وقتی شکنجه گر وارد اتاق شد، سیگار روشنی بر لب داشت، بلافاصله آن را روی دستم خاموش کرد و همراه با ضجه و ناله من به مسخره گفت «آخ! سیگارم خامومش شد!» و دوباره سیگار دیگری روشن کرد، این بار آن را بر روی جاهای حساس بدنم خاموش کرد که از تمام سلول هایم درد برخواست.
حدود 16 روز از بدترین و وحشتناک ترین شکنجه ها را تحمل کردم، ولی هنوز چیزی یا مطلب درخور و با اهمیتی به ماموران نگفته بودم؛ و این امر سخت بر مأموران و بازجوها گران آمد. از این رو دست به کاری کثیف و غیرانسانی و خباثت آمیز زدند؛ دختر دومم را که به تازگی به عقد جوانی درآمده بود دستگیر و به کمیته نزد من آوردند. آنها فکر می کردند با چنین اقدامی و ایجاد فشار روحی و روانی، مقاومت مرا در هم شکسته و مرا به حرف درمی آورند زهی خیال باطل!
رضوانه محصل مدرسه رفاه بود و به همراه سایر دانش آموزان مدرسه به کارهای هنری و جمعی می پرداخت. او سرودها و اشعاری را که از رادیو عراق پخش می شد با دوستانش جمع آوری کرده و در دفترچه اش نوشته بود. این دفترچه پس از دستگیری من و هنگام تفتیش و بازرسی خانه، به دست مأموران افتاده بود و این بهانه ای برای دستگیریش شده بود.