هیچ وقت امت اسلامی در طول کل تاریخ اسلام و مسلمانان، خیالش از بابت عراق و عراقیان راحت نبوده و نیست. شاید روزی نبود که ما از عراق، خبری دریافت نکنیم. این مطلب را بچه های اطلاعات بهتر از ما میدانستند و جالب اینجا بود که تا در جمع دیگر بچه ها می نشستند، فورا بچه ها از آنها سوال میکردند: از عراق چه خبر؟! فرمانده دست به روش مرسومی زد و حتی دستور داد که از مسافران و مردم عادی هم از اوضاع عراق سوال کنیم. خب کسی خبر گل و بلبل نمی داد. حتی به خاطرم هست که وقتی در روز چهاردهم ذی الحجه به سرزمین «ذات عِرق» رسیدیم، شخص سر و زبان داری فرمانده را شناخت و تقاضای ملاقات کرد. بچه های تشخیص هویت فورا اسم و رسمش را درآوردند. اسمش «بشر بن غالب» بود. بسیار پر چانه و سر و زبان دار. اما معلوم بود که خیلی هم عادی نیست و اطلاعات بدی نداشت. من در آن جلسه حضور نداشتم. اما بچه هایی که در آن جلسه بودند میگفتند که این فرد، حرفهایی زده که تقریبا مهر تاییدی بر تمام اطلاعاتی است که ما تا حالا از عراق کسب کرده ایم. می گفتند این مرد گفته: «اینقدر اوضاع بر علیه شماست و بر افکار عمومی مردم کار شده که حتی برای هر گونه مقابله احتمالی با شما در حال آماده شدن هستند! اکثریت ملت عراق، شما را دوست دارند اما منافع ملیشان را بیشتر از شما دوست دارند و حتی حاضرند که شما را فدای منافع ملیشان بکنند!» خب تنها چیزی که از آن سر در نمی آوردم این بود که ما چه کار منافع ملی اهالی عراق داریم؟! تازه ما برای حفظ و حراست از آنها و منافع ملیشان در حال تحمل این همه رنج و سختی هستیم! اما جلسه بصیرت افزایی که عصر همان روز برقرار شد، مسئله را کاملا شکافت. هادی سیاسی آن جلسه را دقیق به خاطر ندارم که بود اما آنالیز جالبی کرد. گفت: «وقتی ملتی که برای امنیت و دین و حفظ جانشان تلاش میکنید، ظرف مدت یکی دو سال، دشمن خون و جان شما میشوند، باید از هیاهو فاصله گرفت و به دنبال عامل اصلی گشت و آن عامل را رصد نمود. رصدها حاکی از آن است که دشمن موفق شده که ما را دشمن منافع ملتی و عامل بی ثباتی منطقه علی الخصوص عراق معرفی کند! این یعنی اینکه؛ باید اولا به هر ترتیبی شده منافع ملی و زیر ساختارهای آن ملت را حفظ کرد و ثانیا روشنگری نمود تا از این وهم فاصله بگیرند و ثالثا تا این فکر به صورت اپیدمی در نیامده و شایع نشده ابتکار عمل را در دست بگیریم.» خب تحلیل خوبی بود. اما تا حالا تجربه این را نداشتم که برای ملتی این همه سختی و بدنامی را تحمل کنیم اما آخرش هم بشویم «عامل بی ثباتی منطقه» و یا «معارض با منافع ملی» ! این ها همه به کنار. از این خبر، چندان نسوختیم. چون مثل اینکه تجربه من چندان کافی نبود اما در عوض، فرمانده و تیم اصلی ایشان کاملا آرام و صبورانه عرصه را مدیریت میکردند. ما از آن ها که غریبه اند نمیسوختیم. بلکه آنچه خیلی سوزشش زیاد بود و حداقل قلب من و امثال مرا سوزاند این بود که خبردار شدیم که املاک و پول های خانواده فرمانده و بستگانشان را به بهانه های واهی در شهر و محل زادگاه ایشان بلوکه کرده و حتی تجارت سایر اقشار را با ایشان و وابستگانشان تحریم کرده اند!! این ما را خیلی سوزاند. یعنی اخباری که از عقب به ما میرسید خیلی بدتر از اطلاعاتی بود که از پیش رو به ما میرسید. پیش روی ما دشمن بود و کسی در دشمنیشان شکی نداشت. اما آنچه برای همه ما جای سوال بود این بود که در شهر ها و همسایگی خانه های ما چه کسانی زندگی میکنند؟! دوست اند یا دشمن؟!
ادامه دارد…