نگاهش به سبزه عید که افتاد رفت توی فکر …
لحظاتی گذشت …
وقتی سرشو بالا آورد و فهمید که دارم با تعجب نگاه می کنم، لبخند تلخی زد.
گفتم: ” گیله مرد ” !
توی سبزه ها چی دیدی که رفتی تو فکر ؟! کمی سکوت کرد و گفت :
به این دونه های سبز شده نگاه کن. چند روز آب و غذا و نور خورشید خوردند و رشد کردند .
گفتم: خب !
گفت: سیصد شصت و پنج روز از خدا عمر گرفتیم و آب و غذا و فلک در اختیارمون بود ؛ می ترسم رشد که نکرده باشم هیچ؛ افت هم کرده باشم !
دونه ای که نخواد رشد کنه ؛ هر چقدر آب و آفتاب بهش بدی فقط بیشتر می گنده…