جوانی به رنگ پیغمبر
اوج كمال تو را در قامت سروگون و خُلق رسول گونهات بايد جست. آنگاه كه بين «صورت» و «سيرت» و زيبايي «جسم» و «روح» جمع كردي، و جواني شدي در حد كمال
جمع صورت با چنين معني ژرف
نيست ممكن جز ز سلطاني شگرف
تاريخ، تو را مانندترين جوان به اشرف مخلوقات ميداند و به خلق و خوي احمدي، نزديكترين. و آنگاه كه صحيفه عاشورا ورق ميخورد، و آخرين گفتوگوي تو با پدر مرور ميشود، تنها تو را مييابيم كه آتش اشتياق پدر به ديدار رسول خدا (ص) را در آن سالهاي جانگداز فراق پيامبر، فرو مينشاندي.
و همين افتخار، تو را بس كه پدر، تنها تو را شبيهترين مردم به پيامبر (ص) دانست، و فقط ديدار جمال تو را مايه فرونشاندن عطش اشتياق خويش به ديدار جدش حضرت رسول (ص) ، معرفي كرد؛
و اين است اعتراف پدر به بزرگيِ پسر جوان: «غُلامٌ اَشْبَهُ النّاسِ خَلْقاً و خُلْقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسولِكَ (ص) و كُنّا اِذَا اشْتَقْنا الي نَبيّكَ نَظَرْنا اِلَيْه؛ جواني است كه از لحاظ اندام و اخلاق و گفتار، از همه مردم به رسول تو شبيهتر است و هر گاه ما مشتاق ديدار پيامبر (ص) ميشديم به او مينگريستيم».
گفت: كاي فرزند، مُقبل آمدي
آفت جان، رهزن دل آمدي
كردهاي از حق، تجلي اي پسر
زين تجلي، فتنهها داري به سر
راست بهر فتنه قامت كردهاي
وه كزين قامت قيامت كردهاي
نرگست با لاله در طنّازي است
سنبلت با ارغوان در بازي است.
فرم در حال بارگذاری ...