مستند داستانی همه نوکرها(قسمت اول)
اصلا قرارمان عملیات در خاک عربستان نبود. حتی آرایش جنگی یا عملیاتی هم نداشتیم که کسی بخواهد فکرکند که ما قصد عملیات یا جنگ نداشته باشیم اما ظرف مدت کمتر از هفت روز از ورود کاروان ما به مکه و استقرار درآنجا،بچه های اطلاعات ،اخبار مبنی بر زیر نظر داشتن ما به صورت غیر طبیعی توسط حومت آنجا دریافت کردند.
خب چیزی نبود که بشود به همین راحتی ها از کنارش رد شد اما آنچه کار را مشکل تر میکرد این بود که ابتکار عمل دست ما بود.فقط بایدصبر میکردیم تا ببینیم که حرکت بعدی آرایه های آنان چیست؟
کنترل جو التهاب درکاروانی که زن و بچه و پیر،در کنار نیروهای نظامی و امنیتی هستند وبه اتفاق هم به زیارت خانه خدا رفته اند،کار مشکلی بوده وهست.اما آن جو به خوبی کنترل شد و عموم مردم،به زیارت و اعمال حج واجب و مستحبشان پرداختند.
باید فقط منتظر می ماندیم تا ببینیم چه میشود؟خب هیچ اتفاق عملیاتی خاصی تا روز هفتم ذی الحجه از طرف مقابل نیفتاد.به جز دوسه پیام محرمانهکه نزدیک بود سرنوشت جنبش راعوض کند.پیام هایی از طرف اشخاصی به طرف فرمانده ما فرستاده شده بود که نمیشد به همین راحتی از کنارش عبور کرد.اما دو نکته بود که همیشه ذهن من و و امثال من که نیروهای درجه سه بودیم مشغول نگه داشته بود و جرات پرسیدنش هم نداشتیم.
یکی از آن نامه ها از طرف نیروهای مردمی عراق بود که اوضاع آنجا را مساعد برای عملیات دانسته بودند و پیشنهادشان این بود که هر چه سریع تر به آنجا رفته و مدیریت بحرانش را در دست گیریم،این پیشنهاد نبود که بشود به سادگی از کنارش عبور کرد و حتی تعلل درآن مسئله ،منجر به پیشامدهای ناگوارتری میشد.
و یکی از آن نامه ها هم از طرف یکی از رجال سیاسی خودمان به فرمانده رسید که سرتا سر مصلحت و دیپلماتیک وار بود.
نمیدانم چرا این نامه،بیشتر از هرچیز دیگری،فرمانده را به هم ریخت و ناراحتشان کرد،بلافاصله،شاید به فاصله تنها یکی دو روز، همان رجل سیاسی به قصد زیارت خانه خدا، دیدارهای مفصلی هم با همتای عربستان خود داشت ،در آن دیدارها چه گذشت،نمیدانم،علاقه ای هم به دانستنش ندارم،اما هرچه بود،سبب شد که حتی لحن سخن گفتنش در دیدار با فرمانده ما عوض شود،جوری صحبت کرد که دل ما اطرافیان را خون کرد چه برسد به دل فرماندهی که چیزهایی را رصد کرده بود و میدانست که حتی بقیه درخواب هم نمیدانستند.
نمیدانم چیزی را طرح"فقد ناصر و نصرت"شنیده اید یا نه؟؟در این طرح،وقتی فرمانده یا ماموری را نخواهند،یعنی دیگر برایشان ارزش چندانی نداشته باشد و خیلی هم بدشان نیاید که بی سروصدا شهید و یا حذف شود،به محض رسیدن آن فرمانده یا مامور به محل مورد نظر ،پشتش را خالی کرده و حتی اجازه ارتباط و یا بازگشت مجدد از ماموریت را با او نمی دهند.
گفتن این کلمات برایم خیلی دشوار است وقلبم را به درد می آورد اما همه مطمئن شدیم که دیگر فرمانده را نمیخواند.
فرمانده ما موی دماغ شده و یا باید حذف شود تا عاقبت بخیر شود و یا باید حذف شودتاسروصدای خیلی چیزهابالا نیاید.
با فرمانده عزیز ما همین معامله را کردند.
چون وقتی آن دیپلمات ،چند وسیله نقلیه و اندکی پول با خود آورد و با طنازی خاص دیپلمات ها گفت:«حریفشان نمیشوید،کوتاه آمدن از اصول هم گاهی لازم است،حیف شما،این اسب و مبالغ ناقابل خدمتتان باشد تابعد»اما فرمانده همان کاری را کرد که انتظار داشتیم:یعنی نه تنها آن چیزی را قبول نکرد بلکه با دلی پراز درد از آن دیپلماتیک خداحافظی کرد.
کاملا مشخص بود که فرمانده یا باید شهید شود یا هر چیز دیگر،چون اصولا فرماندهان با اصالت ،چوب مصلحت اندیشی را به تکلیف خود و نیروهایشان نمیزنند.
خلاصه ارتباط ما با عقب قطع شد،به همین راحتی ،با دو سه تا دیدار دیپلما تیک،فرمانده را در دهان گرگ تشنه و گشنه رها کردند..
ادامه دارد…..
نظر از: حمید [بازدید کننده]
فرم در حال بارگذاری ...
با سلام .
من چطوری میتونم تمام قسمت های همه نوکر ها رو یکجا دانلود کنم ؟