همواره آیین ها و ادیان مختلف با هدف همبستگی میان پیروان و هویت بخشی به جریان اجتماعی خود، ایامی را در سال مشخص کرده و پیروان خویش را ملزم به شرکت در این اجتماعات می کنند. یکی از پیامدهای اینگونه تجمعات، نمود جهانی و به نوعی تبلیغ آن جریان اجتماعی است که معمولا در جامعه جهانی تاثیر گذار است بنا به فرموده امام عسکری(علیه السلام)؛ یکی از نشانه های مومن که در این روایت مقصود شیعه است زیارت سیدالشهدا در روز اربعین می باشد بحار الانوار،علامه مجلسی. ج۹۸،ص۳۴۸ زیارتی که با پای پیاده رفتنِ آن هم «موضوعیت» دارد. چرا که امام صادق ( علیه السلام) به یکی از دوستان خود میفرماید: قبر حسین (علیه السلام) را زیارت کن و ترک مکن. پرسیدم: ثواب کسى که آن حضرت را زیارت کند چیست؟ حضرت فرمود: کسى که با پای پیاده به زیارت امام حسین (علیه السلام) برود خداوند به هر قدمى که برمى دارد یک حسنه برایش نوشته و یک گناه از او محو مى فرماید و یک درجه مرتبه اش را بالا مى برد. کامل الزیارات،ابن قولویه ص۱۳۴ ایشان در جای دیگری می فرمایند: کسی که به قصد زیارت امام حسین (علیه السلام) از منزلش خارج شود اگر پیاده باشد، خداوند بابت هر قدمی که برای زیارت اباعبدالله بر می دارد، یک حسنه می نویسد و یک سیئه از او محو می کند. وقتی که به حرم می رسد، خداوند او را جزء صالحین برگزیده می نویسد وقتی مناسک او تمام شد، خداوند نام او را جزء فائزین مینویسد. وقتی می خواهد بازگردد یک فرشتۀ الهی در مقابل او قرار می گیرد و می گوید: رسول خدا (صل الله علیه واله) به شما سلام می رساند، و پیغام می دهد (مژده می دهد): عملت را از سر بگیر که تمام گناهان گذشتهات بخشیده شده است. کامل الزیارات،ابن قولویه،ص 132 از جهتی جریانپیاده روی برای زیارت سیدالشهدا در روز اربعین سابقه ای تاریخی نیز دارد؛ زیارت کربلا با پای پیاده در زمان «شیخ انصاری»رسم بوده است، اما در برهه ای از زمان به فراموشی سپرده می شود که در نهایت توسط «شیخ میرزا حسین نوری» دوباره احیا می شود.ایشان آخرین بار در سال ۱۳۱۹ هجری با پای پیاده به زیارت حرم أباعبدالله حسین (علیه السلام) رفت ☘ با اینکه زیارت سیدالشهدا (علیه السلام) در اکثر برهه های تاریخی به سختی انجام می شد و جان زائران در خطر بود، اما با این وجود زائران، عاشقانه خطرات را به جان می خریدند و به پابوسی امام حسین علیه السلام در روز اربعین نائل می شدند.
موضوع: "مناسبت"
چرا در دعا و قنوت نماز دستها را به سوی آسمان بلند میکنیم؟ ▫️وقتی انسان در مقابل خداوند خود قرار میگیرد، باید بهترین شیوه را به کار ببرد. حالت روحی روانی انسان، طوری است که چیزهای نفیس و معنوی را به بالا نسبت میدهد و از بالا تقاضا میکند و کسانی را که مقام عالیتری دارند، بالا دست قرار میدهد. سر انسان که محل درک شعور و عقل و مرکز فرماندهی بدن است، در بالاترین نقطه قرار دارد. قرآن نیز فرموده است: «رزق شما در آسمان است» (ذاریات، آیه ۲۲) حضرت علی (ع) فرمودند: «وقتی از نماز فارغ شدید، دستانتان را به طرف آسمان بالا ببرید و دعا کنید. سؤال شد: مگر خداوند در همه مکانها نیست؟ پس چرا دستمان را به طرف آسمان بالا ببریم؟ حضرت فرمود: آیا قرآن نخواندهاید که فرموده است: رزق شما و آنچه وعده داده شدهاید در آسمان است «پس از کجا باید رزق طلب کرد؟ باید از موضع و جای رزق و آنچه که خداوند وعده کرده، طلب نمود که آسمان است.» (التهذیب، ج ۲، ص ۳۲)
منزل یکی از محترمین تهران بودم، پسرش از منافقین فراری بود. پدر، عالمی وارسته و پسر، منافقی فراری! درباره اینکه چطور شد پسرش این گونه شد، گفت: به تربیت پسرم نرسیدم. از صبح زود تا آخر شب اینجا و آنجا سخنرانی و برنامه های علمی و تحقیقی داشتم، ولی از فرزندم غافل شدم.الآن چوبش را میخورم. همه اعضایخانواده در این غم میسوزیم که چرا باید جوانی از خانوادۀ ما به این راه کشیده شود. الآن می فهمم که علی ابن ابیطالب (علیه السلام) که فرمود: هر کس بچه ای دارد، باید بچه شود، یعنی پدرها باید در خانه ژست پدری را کنار بگذارند و با بچه ها همبازی و همراز شوند.
(خاطرات حجت الاسلام قرائتی ج۲، ص ۱۱۷-۱۱۸)
دردش را فقط درد کشیده ها میفهمند! مخصوصا اگر لو برود که مقامات، دیپلمات خاصی را برای این کار فرستاده بودند! اینقدر خاص که انسان، دردش را حتی نمی توانست کتمان کند. اوج درد این بود که دیپلمات مدّ نظر، «برادر ناتنی» فرمانده بود! از مادر دو تا بودند و از پدر یکی! علت این انتخاب را نمیدانم اما قطعا شیطنتی در کار بود که برادر فرمانده را فرستاده بودند تا به نحوی خیال فرمانده و تیمش را از عدم حمایت سران از او راحت کنند! در هتل مستقر نبودیم. به خاطر همین، چندان حصار امنیتی هم نمیتوانستیم بکشیم. بالاخره دور و برمان باز بود و تنها وظیفه ما، عادی برخورد کردن و دوری از هرگونه تنش و حساسیت بود. الحمدلله در این مرحله هم موفق عمل کردیم و نگذاشتیم ذره ای حساسیت پیش بیاید و بهانه دست دشمن بدهیم. چون بالاخره مکه است و باید برای همیشه امن بماند. بعضی وقت ها با خودم فکر میکنم که کسی به آنان گفته بود که ما قصد اعلام برائت از مشرکین داریم. چون برای ما که عمرمان در عملیات و جنگ و جبهه گذشته، تشخیص وضعیت از رفتارهای مبهم دشمن، چندان کار دشواری نیست. فرض کنید که هر ساعت، به طرز چشمگیری بر تعداد افسران نظامی با تجهیزات جنگی در دروازه های ورودی مسجد الحرام بیشتر شود! خب فقط دو احتمال میتواند وجود داشته باشد: یا باید احتمال عملیات تروریستی باشد و یا باید مقامات درجه یک و دو قصد زیارت و بازدید از مسجد الحرام داشته باشند. اما روز نهم ذی الحجه اتفاقی افتاد که هر دو احتمال را مخدوش کرد و فهمیدیم که قصد چه جنایت هولناکی داشتند! جانشین فرمانده که همیشه یک قدم بعد و از سمت راست فرمانده حرکت میکرد متوجه تحرکات مشکوکی در نزدیکی فرمانده توسط چند تن از کسانی شده بود که لباس حجاج را بر تن داشتند! بیشتر دقت کرده بود. متوجه شده بود که حدودا 40 تا 50 نفر به طرز مشکوکی از مسیر طواف عبور نمیکنند و قصد دارند خیلی ماهرانه و غیر محسوس، خودشان را به فرمانده نزدیک کنند! بچه ها را مطلع کرد. حلقه ای حدودا 4 تا 5 لایه امنیتی به دور فرمانده کشیدیم تا به جان ایشان تعرض نشود. که در همان لحظه برق خنجر و قمه از زیر لباس احرام آنان نظرمان را جلب کرد! الحمدلله هفت دور طواف فرمانده تمام شده بود و ظرف چند ثانیه، ایشان را از محل طواف خارج کردیم. ایشان را با آقازاده و دو سه نفر از بچه ها به طرف یکی از خلوت ترین درب های خروجی راهنمایی کردیم. اما ایشان گفتند که باید سعی و تقصیر هم بکنند. این را گفتند و به طرف صفا و مروه حرکت کردند! بچه ها که خیلی نگران بودند با ایشان صحبت کردند و به هر صورت ممکن، ایشان را راضی کردند که فعلا از انجام ادامه اعمال منصرف شوند! فرمانده که بسیار باهوش تر از این ها بود گفتند که اگر قرار است حریم کعبه و مسجد حفظ شود و خون کسی ریخته نشود، از هم جدا میشویم و در خارج از مسجد، قرار میگذاریم. همین طور هم شد. بالاخره فاجعه ای در مسجد الحرام اتفاق نیفتاد و همه ما مجبور شدیم که حج را تمام نکرده، به مقرّ برگردیم. جانشین فرمانده و بچه هایی که با او بودند توانسته بودند تروریست های مسلّح را سرگرم کنند و حتی در جایی با آنان دهان به دهان شده بودند. اما به هر حال به خیر گذشت و آنها هم به ما ملحق شدند و به مقرّ برگشتند. به محض جمع شدن تیم در مقرّ، فرمانده دستور انتقال دادند. نمی دانستیم به کجا؟ اما آماده شدیم و جمع و جور کردیم. برایم جالب بود که در این سفر، حتی یکبار هم معطل زن و بچه ها نشدیم و شاید کمتر از دو سه ساعت، تدریجا تخلیه کردیم و به طرف صحرای منا رفتیم. نمی توانستیم همه کاروان را با هم حرکت دهیم. به خاطر همین، چند نفر چند نفر از هم جدا شدیم و به طرف منا حرکت کردیم. جای اعتراض و مقدس بازی درآوردن نبود. هر چند بعضی از مردم ساده لوح میگفتند که چرا حج را شکستید و نیمه تمام رها کردید و… اما فرمانده دستور داده بود و باید برای حفظ حریم مسجد الحرام، از کعبه فاصله میگرفتیم. چرا مدام میگویم برای حفظ حریم مسجد الحرام؟! خب واضح است! چون میدانستیم که آنها مثل سایه در حال تعقیب ما هستند و ما را به این راحتی ها رها نمیکنند! پس باید حداقل حرمت حرم را حفظ میکردیم. ما اصولا روی حرم ها حساسیم. حساس.
ادامه دارد…